دانشجو .
| ||
|
اي راحت روانم ، دور از تو نا توانم برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها:
به کسانی که به شما حسودی می کنند
احترام بگذارید
زیرا اینها کسانی هستند
که از صمیم قلب معتقدند
شما بهتر از آنانید!
برچسبها:
جوانمردی را دیدیم که در دستی آب داشت و در دستی آتش..
میگفت میروم که آب بر دوزخریزم و آتش به میان بهشت کشم...
تا کسی خدا را نه از بیم آتش پرستد و نه از ذوق بهشت.. خدا را برای خدا باید خواست ! برچسبها:
روزی شاهزاده ای در محوطه کاخ مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید؛ از او پرسید تو برای چی اینجا قدم می زنی و از چی نگهبانی می دهی ؟ سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
شاهزاده، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه قرار گرفتن سربازها سر پست ها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
شاهزاده شروع به تحقیق و پرس و جو کرد:عاقبت فهمید، زمانی که 3 ساله بود ه است این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرش به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا او هنگام بازی در محوطه کاخ روی آن ننشیند و لباسش رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می زند!
فلسفه عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها:
نیاز لوئیز رفدفن ، زنی بود با لباسهای كهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت: شوهرم بیمار است و نمیتواند كار كند و شش فرزندم بی غذا مانده اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون كند. زن نیازمند در حالی كه اصرار می كرد گفت: آقا شما را به خدا به محض اینكه بتوانم پولتان را میآورم . جان گفت : نسیه نمیدهد. مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه میخواهد خرید این خانم با من .» خواربار فروش گفت: لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت كو ؟ لوئیز گفت : اینجاست ، توی کیفم. فروشنده گفت : لیستات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر كاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود كه نوشته بود :
« ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری، خودت آن را برآورده كن » برچسبها:
برچسبها: بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید برچسبها: مکتب وقوع از نیمه قرن نهم به بعد وارد ادبیات شد و شناخته شده ترین چهره در آن بابا فغانی شیرازی است که بسیار مورد تقلید قرار گرفت. اساس این مکتب عبارت بود از شرح و بیان ساده ی حوادثی که در زندگی عاطفی شاعر رخ میداد( هجران ،وصال،بدعهدی،سیه روزگاری،شور و شوق و ..) به زبان شعر ، و به همین دلیل آن را مکتب وقوع می نامند. در یک کلام یعنی شاعر حقایق زندگی خود را دقیقا به تصویر می کشیده. وحشی بافقی نیز یکی از اساتید این فن بوده که در تمام تذکره ها ی عصر از استادان سخن دانسته شده است. درباره نام و نشان او خلاصه اینکه نام او شمس الدین محمد یا کمال الدین بوده و در بافق(دهی در اطراف یزد) متولد شده، مدتی هم در کاشان مکتب داری کرده است. در دیوان او که بار ها به چاپ رسیده انواع و اقسام شعر را از قصیده گرفته تا غزل و ترجیع بند و ترکیب بند و رباعی و قطعه و مثنوی و .. می توان یاقت و همه این آثار دارای سادگی ، ملاحت،شور و سوزی خاص است که سخن او را از دیگران ممتاز کرده است.در حقیقت این چاشنی عشق است که شعر او را اینچنین دلنشین ساخته. وحشی در جهان عشق و شیدایی و دلباختگی و مهرورزی مردی یگانه و دلباخته ای بی مانند است. راز سوزندگی و آتشباری سخنان وحشی جز این نیست که این سخنان از دلی دردمند و سینه ای آتش افروز برخاسته است: دلِ وحشی مگر آتش فشانی است که در هر شعرش از آتش نشانی است
عشق وحشی نموداری از عشق پاکبازان است و هیچ شنونده ای نیست که سخنان آتشبار او را بشنود و در دلش شور و غوغا برپا نشود: حدیث عشق آتشبار باید زبانِ آتشین در کار باید
سخنان پرشوری که وحشی در آغاز فرهاد و شیرین به جای گذاشته براستی بی نظیر است:
الهی ، سینه ای دِه آتش افروز در آن سینه دلی، وان دل همه سوز هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست دلم پر شعله گردان سینه پر دود زبانم کن به گفتن آتش آلود...
سخنان وحشی درباره عشق ، افسانه و خیال پردازی نیست، حقیقت محض است. در سراسر زندگانی دردآلود این شاعر سوخته ، عشق یک لحظه او را رها نکرد.او نیز خود بدنبال این غم بود و بی درد بسر بردن را روا نمی داشت. اما نکته جالب اینکه خود او قبل از اینکه عاشق شود بقول یکی از دوستان سرش درد می کرده و این عشق را می طلبیده:
خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد به هر جا پا نهم از بیخودی غوغای من باشد
و یا در جای دیگر می گوید:
دلم خود را به نیش غمزه ای افگار می خواهد شکایت دارد از آسودگی ، آزار می خواهد
اکنون به سراغ یکی دو شاهد مثال از مکتب وقوع می رویم. وحشی که متاسفانه بر و رویی هم نداشته آخر سر عاشق می شود.اما عاشق دختری که نه تنها او را نمی پسندد بلکه به شیوه های گوناگون تا جایی که می تواند او را آزار می دهد.مثلا جلوی چشمانش برای رقیبان او دامن خود را پر از گل می کند یا گاهی اصلا تظاهر می کند او را نمی شناسد و همچنین با نگاه های خشم آلود او را می آزرده:
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن پی آرایش بزمِ حریفان گل به دامن کن تو شمع مجلس افروزی و من سرگشته پروانه مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن مکن نادیده ، وز من تند چون بیگانگان مگذر مرا شاید که جایی دیده باشی دیده در من کن ... عاشقی کار دل است.گاهی خود معشوق هم عاشق می شود.این اتفاق بسیار جالبی است که در زندگی وحشی رخ میدهد و معشوقه او خود عاشق شخص دیگری می شود که به او بی میل است. اما وحشی که مدام او را زیر نظر داشته تغییر وضعیت او را احساس می کند و بر حسب تجربه می فهمد که او هم عاشق شده.اما با او همدردی می کند و تجربه سالیان سال عاشقی را بدون منت در اختیارش می گذارد. دوستان توجه کنید در مصرع اول شعر زیر آزار در آن زمان به معنای نا خوشی و بیماری بوده:
می نماید چند روزی شد که آزاریت هست غالبا دل در کفِ چون خود ستمکاریت هست چونی؟ از شاخ گلت رنگی و بویی می رسد؟ یا بدان خوش می کنی خاطر که گلزاریت هست؟ عشق بازان ، رازداران همند از من مپوش همچو من بی عزتی یا قدر و مقداریت هست؟ ادامه این شعر بسیار زیباست.پیشنهاد می کنم خود دوستان این شعر و همچنین ترکیب بند بسیار مشهور او با بیت اول: ((دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...داستان غم پنهانی من گوش کنید)) را در اینترنت یا در کتابخانه ها جست و جو کنند و خودشان بخوانند.از اینگونه غزل ها در دیوان او کم نیست. اما سر انجام کارد به استخان او می رسد و آن غزل معروف خود را می سراید و برای همیشه گسستن قطعی خود را بیان می کند: ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم امید ز هرکس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه ی بامی که پریدیم ،پریدیم کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوه ی یک باغ نچیدیم نچیدیم وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها این نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: قدر استاد نکو دانستن حیف،استاد به من یاد نداد. برچسبها: واسوخت در واژه به معنی بیزاری و روگردانی از معشوق است. در اصطلاح ادبیات سنتی نیز به سبکی از اشعار گفته میشود که مضمون آن مربوط به همین رویگردانی باشد. شاعرانی چون سعدی، خاقانی و وحشی بافقی شعرهایی در سبک واسوخت سرودهاند. در ادبیات دورهٔ مشروطه و آغاز دورهٔ بازگشت ادبی نیز شاعرانی چون دهخدا، شهریار، میرزادهٔ عشقی چنین شعرهایی سرودهاند. واسوخت شاخهای از سبک قدیمی وقوعگویی است. سبک وقوعگویی که در اوایل سدهٔ دهم به وجود آمد. در این سبک شاعر آشکار و بیپرده زبان حال خود را واگویه میکرد. واسوخت شاخهای از وقوعگویی است که دوری جستن و رویگردانی دلداده از دلبر را مد نظر دارد. در واسوخت، شاعر به خاطـر شکست در عشق و عدم کامیابی، از استغناء به غناء و از نیاز به ناز روی میآورد و به جای ستایش به سـرزنـش دوسـت میپردازد و بیوفایی او را با بیوفایی پاسخ میدهد. شبلی نعمانی از وحشی بافقی به عنوان آغازگر این شیوه بیانی یاد میکند. نمونهای از وحشی بافقی: چون زدری پای کشیدیم ، کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشۀ بامی که پریدیم، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم سبک واسوخت در ترانههای فارسی امروزی نیز بهکار میرود. ترانههای «واسوخت» قدیمیان زبانی مودبانه داشت اما در ترانههای امروزی زبانی بیادب و گستاخانه دارد. آغازگر این نوع از موسیقی پاپ ایران را ترانهسراهایی داخلی از جمله شادمهر عقیلی دانستهاند. جالبه که امروزه تقریبا هر ترانه ای از خوانندگان جدیدی که هر روز وارد دنیای موسیقی میشوند نشانه ای از مکتب واسوخت را به همراه دارد. برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: برچسبها: صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست برچسبها: خداوند به هر پرنده ای دانه ای می دهد، ولی آن را داخل لانه اش نمی اندازد برچسبها: كسی كه به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است برچسبها:
از مدیر موفقی پرسیدند: "راز موفقیت شما چه بود؟" گفت: «دو کلمه» است. - آن چیست؟ - «تصمیمهای درست» - و شما چگونه تصمیم های درست گرفتید؟ - پاسخ «یک کلمه» است! - آن چیست؟ - «تجربه» - و شما چگونه تجربه اندوزی کردید؟ - پاسخ «دو کلمه» است! - آن چیست؟ - «تصمیم های اشتباه» پس لطفا از اشتباه انجام دادن یک کار نترسید...!
برچسبها: امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم برچسبها: درباره درخت، بر اساس میوه اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش برچسبها: همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد برچسبها:
آیا میدانید : “آب گرم” سریعتر از “آب سرد” یخ میزند . آیا میدانید : آمازون نیمی از اکسیژن جهان را تولید میکند . آیا میدانید : وزن زمین ۶٫۵۸۸٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ تن است . آیا میدانید : ضربان قلب مرغ مگس خوار بیش از ۱۰۰۰ بار در دقیقه است . آیا میدانید : افرادی که در شیفت شب کار می کنند، بیشتر وزن اضافه میکنند . آیا میدانید: چشم انسان می تواند تا ۵۰۰ سایه خاکستری تمایز قائل شود . آیا میدانید : زرافه می تواند گوش خود را با ۲۱ زبان اینچی خود پاک کند . آیا میدانید: چشم انسان می تواند از ۳۶،۰۰۰ بیت از اطلاعات در هر ساعت را پردازش کند. آیا میدانید: تخم چشم یک انسان در حدود ۲۸ گرم وزن دارد . آیا میدانید : پرچم المپیک در سال ۱۹۱۳ طراحی شده بود . آیا میدانید: احتمال کور رنگی در مردان ۱۰ برابر بیشتر نسبت به زنان است . آیا میدانید: چشم انسان شامل بیش از ۲ میلیون بخش های کاری است . آیا میدانید: چشم انسان ها پیچیده ترین اندام بعد از مغز است . آیا میدانید: تحت شرایط مناسب، چشم انسان می تواند نور یک شمع در فاصله ۱۴ مایل را ببینید . آیا میدانید: موشهای صحرایی سالانه یک سوم منابع و ذخایر غذایی جهان را نابود می سازند ؟ آیا میدانید : بسیاری از گاوها هنگام پخش موسیقی ، شیر بیشتری میدهند .
برچسبها: افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند برچسبها: كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند برچسبها: امروز، اولین روز از بقیه ی عمر شماست برچسبها: زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند. برچسبها: برچسبها:
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید. خواند. بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی دهد. کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتی داخل هواپیما دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دید که جعبه بیسکویتش آنجاست، باز نشده و دست باشد برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |