دانشجو
.
نويسندگان
.
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانشجو و آدرس shamim48.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند.


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:51 ] [ . ]

 حسد ورزیدن علامت بارز بی لیاقتی است.


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:46 ] [ . ]

   هر جا که عشق خیمه کند جای عقل نیست.


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:45 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:42 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:40 ] [ . ]

شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟...
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی...

سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد...
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی


برچسب‌ها:
[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:31 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 18 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:10 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:29 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:53 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:50 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:30 ] [ . ]

بی تو، مهتاب*شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل*خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخه*ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر كن!
لحظه*ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم:* «حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب*های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . .


برچسب‌ها:
[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:35 ] [ . ]

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟


برچسب‌ها:
[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:34 ] [ . ]

اميد دارويي است كه شفا نمي دهد، اما درد را قابل تحمل مي كند


برچسب‌ها:
[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:31 ] [ . ]

به ياد داشته باشيد كه خوشبختي انسان به مقام يا دارايي او بستگي ندارد، خوشبختي، تنها به انديشه ي او بستگي دارد.


برچسب‌ها:
[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:28 ] [ . ]

زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی       
در دیر می زدم من که یکی ز در درآید
که درآ د آ عراقی که تو هم از آن مایی


برچسب‌ها:
[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 17:32 ] [ . ]

بسم‌الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم
پرده گشای فلک پرده‌دار
پردگی پرده شناسان کار
مبدع هر چشمه که جودیش هست
مخترع هر چه وجودیش هست
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب
پرورش‌آموز درون پروران
روز برآرنده روزی خوران
مهره کش رشته باریک عقل
روشنی دیده تاریک عقل
داغ نه ناصیه داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک
خام کن پخته تدبیرها
عذر پذیرنده تقصیرها
شحنه غوغای هراسندگان
چشمه تدبیر شناسندگان
اول و آخر بوجود و صفات
هست کن و نیست کن کاینات
با جبروتش که دو عالم کمست
اول ما آخر ما یکدمست
کیست درین دیر گه دیر پای
کو لمن الملک زند جز خدای
بود و نبود آنچه بلندست و پست
باشد و این نیز نباشد که هست
پرورش آموختگان ازل
مشکل این کار نکردند حل
کز ازلش علم چه دریاست این
تا ابدش ملک چه صحراست این
اول او اول بی ابتداست
آخر او آخر بی‌انتهاست
روضه ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست
کشمکش هر چه در و زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست
هر چه جز او هست بقائیش نیست
اوست مقدس که فنائیش نیست
منت او راست هزار آستین
بر کمر کوه و کلاه زمین
تا کرمش در تتق نور بود
خار زگل نی زشکر دور بود
چون که به جودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد
در هوس این دو سه ویرانه ده
کار فلک بود گره در گره
تا نگشاد این گره وهم سوز
زلف شب ایمن نشد از دست روز
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد
کرد قبا جبه خورشید و ماه
زین دو کله‌وار سپید و سیاه
زهره میغ از دل دریا گشاد
چشمه خضر از لب خضرا گشاد
جام سحر در گل شبرنگ ریخت
جرعه آن در دهن سنگ ریخت
زاتش و آبی که بهم در شکست
پیه در و گرده یاقوت بست
خون دل خاک زبحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد
باغ سخا را چو فلک تازه کرد
مرغ سخن را فلک آوازه کرد
نخل زبانرا رطب نوش داد
در سخن را صدف گوش داد
پرده‌نشین کرد سر خواب را
کسوت جان داد تن آب را
زلف زمین در بر عالم فکند
خال (عصی) بر رخ آدم فکند
روی زر از صورت خواری بشست
حیض گل از ابر بهاری بشست
زنگ هوا را به کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد
خون جهان در جگر گل گرفت
نبض خرد در مجس دل گرفت
خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره به خنیاگری شب نشاند
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه به گوشان اوست
پای سخنرا که درازست دست
سنگ سراپرده او سر شکست
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم زدرش دست تهی بازگشت
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت
دیده بسی جست و نظیرش نیافت
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش
هر که فتاد از سر پرگار او
جمله چو ما هست طلبگار او
سدره نشینان سوی او پر زدند
عرش روان نیز همین در زدند
گر سر چرخست پر از طوق اوست
ور دل خاکست پر از شوق اوست
زندهٔ نام جبروتش احد
پایه تخت ملکوتش ابد
خاص نوالش نفس خستگان
پیک روانش قدم بستگان
دل که زجان نسبت پاکی کند
بر در او دعوی خاکی کند
رسته خاک در او دانه‌ایست
کز گل باغش ارم افسانه‌ایست
خاک نظامی که بتایید اوست
مزرعه دانه توحید اوست

از : نظامی گنجوی


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:11 ] [ . ]

سرنوشت انسان با دست او رقم می‏خورد و همو است كه با استفاده از آزادی و اختیار خویش آینده خود را می‏سازد. مشیت الهی بر این تعلق گرفته كه انسان كارهای خود را با حریت و انتخاب انجام دهد، یعنی انسان طبعاً و ذاتاً در انتخاب و گزینش و یا ترك و رها كردن كاملاً آزاد است و دست او در فعل و ترك هر كاری كاملاً باز می‏باشد.

سرنوشت انسان توسط خداوند این گونه رقم خورده كه هر انسانی با اختیار و اراده خود، راه سعادت و خوشبختی یا شقاوت و بدبختی را انتخاب كند.

انسان در اثبات این حالت درونی یعنی اختیار داشتن در انجام و ترك كارهای خود به دلیل و گواهی خرد و وجدان خود به چیز دیگری نیاز ندارد، زیرا هر فردی در عین میل و علاقه به انجام عملی، خود را بر ترك آن توانا می‏بیند. هم چنین است عكس آن. اگر در كارهای خود مانند: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، راه رفتن، مطالعه كردن، حرف زدن و... دقت كنید به روشنی و با عمق جان می‏یابید كه در كارهای خود كاملاً آزادید و عاملی از درون یا بیرون شما را مجبور نمی‏كند.

قرآن در تأیید داوری فطرت و حكم خرد، آزادی انسان را زیربنای تشریع دانسته و سرنوشت آدمی را در دست خود می‏داند: "وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى‏؛[1] بر آدمی جز نتیجه تلاش وی چیزی نیست". نیز می‏فرماید: "كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ؛[2] هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است. ". در آیه دیگر به بیان رساتر فرمود: "مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَآءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِيدِ؛[3] هر كس كار نیكی انجام دهد، به سود خود انجام داده و هر كس كار بد انجام داده است، بر زیان خود او می‏باشد و خدای تو بر بندگان ستم نمی‏كند".

از نظر قرآن و عقل، انسان سرنوشت خود را با دست خویش تعیین می‏كند. این مطلب با علم خدا به این كه عاقبت انسان چگونه خواهد شد، نیز انسان چه كارهایی را انجام خواهد داد ناسازگار نیست، زیرا علم خدا در مورد انسان بدین گونه است كه خدا می‏داند انسان با اختیار خود چه كارهایی را انجام می‏دهد و چه كارهایی را ترك می‏كند. به بیان دیگر علم الهی تعلق گرفته به فعل انسان با شرط اختیار، یعنی خداوند از پیش (ازل) می‏داند كه انسان با اختیار خود كار خاصی را انجام می‏دهد، یا آن را با اختیار خود ترك می‏كند. نیز معلوم است كه این گونه علم تأثیری در معلوم (كار انسان) ندارد، یعنی این گونه نیست كه بگوییم چون خدا می‏داند انسان در فلان روز نماز می‏خواند، نماز خواندن از روی اجبار باشد، بلكه بدین نحو است كه خدا آگاه است انسان در فلان روز با اختیار خود نماز خواهد خواند.

برای روشن شدن مطلب مثالی می‏زنیم: شما در كنار خانواده خود نشسته‏اید، سفره انداخته و غذاهای لذیذ در سفره چیده شد و همه آماده خوردن شدند. در این جا می‏دانید اعضای خانواده غذا خواهند خورد.

آیا این كه قبلاً آگاه بودید و به غذا خوردن اعضای خانواده علم پیدا كردید تأثیری در خوردن آن‏ها دارد؟ مسلّماً نه.

برای آگاهی بیشتر از مسئله، كتاب انسان و سرنوشت استاد شهید مطهری را مطالعه فرمایید.


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:33 ] [ . ]

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:24 ] [ . ]

ارزش انسان به تعداد خدمتکاران اونیست، بلکه به تعداد کسانی است که او به آنهاخدمت می کند


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:22 ] [ . ]

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:20 ] [ . ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 3495
بازدید کل : 411059
تعداد مطالب : 1435
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1