دانشجو
.
نويسندگان
.
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانشجو و آدرس shamim48.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 13:6 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:19 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:16 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:15 ] [ . ]

تو بهترین گل، میان شهر گلهایی

تو رنگ آفتابی،

شب که می رسد، مثل ستاره،گویا مهتابی

.:مادر خوبم، روزت مبارک:.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:8 ] [ . ]

مادر گوهر گرانبهایی است؛بی مثل در آفرینش


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:7 ] [ . ]

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

 فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم 

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم


برچسب‌ها:
[ شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:26 ] [ . ]

سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت

 

آتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت

 

تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــت

 

جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت

 

سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع

 

دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت

 

آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن است

 

چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت

 

خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد

 

خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت

 

چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـت

 

همچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت

 

ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــم

 

خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت

 

تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دمي

 

كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت


برچسب‌ها:
[ شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:25 ] [ . ]

 

دست از طلب ندارم تا کام من برآید                            یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر                              کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران                       بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش               نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم                            خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان                            هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:24 ] [ . ]

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی            دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو                  ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت         صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست          ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست            ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست              عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق       کاندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:38 ] [ . ]

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را                         دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز                     باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون                     نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل                     هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت                               روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است                   با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند                               گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند                     اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی                   کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد               دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر                                تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند                           ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود                      ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:36 ] [ . ]

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی​خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی​پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی...


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:35 ] [ . ]

 

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد                    یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار                             صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل                    شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز                   نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند              در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود                      کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر               کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:28 ] [ . ]

 

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم                         بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق                       که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                        آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض                       به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست                      چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت                          یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق                    هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست                  که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک                      ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:25 ] [ . ]

ای ساربان آهسته را ن،کارام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود

من مانده ام مهجور ازو،درمانده و رنجور ازو

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود

گفتم به نیرنگ وفسون ،پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساربان ،تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان،گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان،کز دل نشانم میرود

با این همه بیداد او،وان عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او،یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشمم نشین ،ای دل ستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

سعدی،فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا

طاقت نمی دارم جفا ،کار از فغانم میرود

 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 24 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:38 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 23 فروردين 1393برچسب:, ] [ 10:5 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:52 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:43 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:, ] [ 10:10 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:, ] [ 10:5 ] [ . ]

 

گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامهٔ کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی می‌کند:

«اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقینا هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم. به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند. به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام...
یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کرده‌اند مهم صعود از کوه است. یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده‌ای را از جا بلند کند. چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام... احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر می‌دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.آرزو می‌کنم و امید دارم از این نامه‌ی کوتاه خوشتان آمده باشد و آن را برای مام کسانی که به آن‌ها علاقه‌مندید بفرستید.»


 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 13:37 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:27 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:26 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:25 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:23 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:22 ] [ . ]

خوشــا آندل کــه از خود بیخبر بــی
ندونه در ســـفر یا در حضر بی 
بکوه و دشت و صحرا همچو مجنون
پی لیلی دوان با چشم تر بی


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:4 ] [ . ]

  بـــی همگــــان بســـــر شـــــود  بی تـو  بســـــر  نمـــی شــــود
داغ  تـــــو  دارد  ایــــن  دلـــــم  جــــای  دگـــــــر  نمــــی شـــود
دیـــده  عقــــل  مســـت  تــــو  چـرخــــه  چـــرخ  پســـت  تــــو
گــــوش  طـــرب  بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان  ز تــــو  جــوش  مـــی کند  دل  ز تـــو  نـوش  می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن  و  خمـــــار مـــن  بــــاغ  مـــن  و  بهـــار مــــن
خـــواب مـــن  و  خمــــار مــــن  بــی تـو  بســر ن می شود
جـــاه و جلال  مــن  تـــویی  ملکت  و  مــــال  مـــن  تـویی
آب  زلال  مــــن  تــــویی  بــــی  تــــو  بســــر  نمی شـود
گـــــاه  ســــوی  وفــــا  روی   گــــاه  ســوی  جفــــا  روی
آن  منــی  کـــجا  روی  بـــی  تــــو  بســـــر  نمی شـــود
دل  بنهنـــد  بــــر کنـــی  تـــوبـــــه  کــننـــــد  بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی  تـــو  اگـــر  بســـر  شدی  زیــر  جهــان  زبر  شدی
باغ  ارم  سقــر  شــدی  بــی تــو  بســر  نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم  ور تــو کفی  علم شوم
ور بــــروی عــــدم  شــــوم  بی تـو  بسـر  نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای  نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر  تـــو  نباشی  یار من  گشت  خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن  بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چون کشم  بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای صنم  نیست جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو  ز لطف خود  بی تو بسر نمی شود


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:1 ] [ . ]

چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی
در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی
عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت
غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست
از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو
نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو
همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی
چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی
غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت
بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت
بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش
مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش
چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟
بی خبر از خویـش چرایی چرا؟...


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:56 ] [ . ]

غزل

"
غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.

در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.

ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.

غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:

......................
الف///////// ...................... الف
......................
ب ////////// ...................... الف
......................
ج ////////// ...................... الف

موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.

هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است.



نمونه ای از غزل سعدی:

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نمونه ای از غزل حافظ:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

نمونه ای از غزل عراقی:

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:55 ] [ . ]

 

قصیده


قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.

لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.

هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.

قصیده قالب رایح شعر فارسی از اوایل قرن چهارم تا پایان قرن ششم است و از این تاریخ به بعد غزل اندک اندک جای آن را می گیرد اما اوج قصیده سرائی در قرون پنجم و ششم است.

در قرن ششم بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی که رخ می دهد (بر روی کار آمدن سلجوقیان) بازار مدح از رونق می افتد و تصوف رواج می یابد و قصیده که اصل موضوع آن ستایش ممدوح در پایان شعر است جای خود را به دیگر قالب های شعری می دهد هر چند از این دوره به بعد هم قصیده دیده می شود اما دیگر قالب رایج نیست و غزل حتی وظیفه اصلی قصیده که مدح باشد را نیز بر عهده می گیرد.

سرانجام در قرن هفتم سعدی در طی قصیده ای مرگ قصیده را رسماً اعلام می کند و ساختمان سنتی آن در هم می شکند.

بعضی قصیده را "حماسه دروغین" خوانده اند چرا که در ادبیات حماسی قهرمان اغلب یک موجود اساطیری است که کارهای عجیب و خارج از توان بشر معمولی انجام می دهد ولی در قصیده همه ی این صفات در مورد شخصی که کاملاً او ا می شناسیم و می دانیم هیچ یک از این کارها را نمی تواند بکند بکار می رود.

در قصیده هایی که در مدح سلطان محمد غزنوی سروده شده است به نمونه های خوبی از این اغراق ها بر می خوریم که حتی اندکی هم با واقعیت شخصیت او سازگار نبوده است.

نمونه ای از قصیده

قصیده "بهاریه" فرخی شامل صد و بیست و پنج بیت و در مدح سلطان محمود غزنوی است که برای نمونه ابیاتی از آن نقل می شود:

بهار تازه دمید، ای به روی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار
همی به روی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی تو و بقای بهار
رخ تو باغ من است و تو باغبان منی
مده به هیچکس از باغ من، گلی، ز نهار!
به روز معرکه، بسیار دیده پشت ملوک
به وقت حمله، فراوان دریده صف سوار
همیشه عادت او بر کشیدن اسلام
همیشه همت او نیست کردن کفار
عطای تو به همه جایگه رسید و، رسد
بلند همت تو بر سپهر دایره وار
کجا تواند گفتن کس آنچه تو کردی
کجا رسد بر کردارهای تو گفتار؟
تو آن شهی که ترا هر کجا شوی، شب و روز
همی رود ظفر و فتح، بر یمین و یسار
خدایگان جهان باش، وز جهان برخور
به کام زی و جهان را به کام خویش گذار


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:46 ] [ . ]

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟

بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:42 ] [ . ]

شعر زیبا

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش هستی بیدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ی دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
تا هست ز نیک و بد در کیسه ی من نقدی
در کوی جوانمردی عیّار نخواهم شد


آن رفت که می رفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه
این بار نخواهم شد
از توبه و قرّابی بیزار شدم، لیکن
از رندی و قلاّشی بیزار نخواهم شد
چون یار من او باشد بی یار نخواهم ماند
چون غمخورم او باشد غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
تا غمخورم او باشد
غمخوار نخواهم داشت
چون ساخته ی دردم در حلقه نیارامم
چون سوخته ی
عشقم در ناز نخواهم شد
تا هست عراقی را در درگه او بازی
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد


برچسب‌ها:
[ جمعه 15 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:40 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:32 ] [ . ]

الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم ، باغم ، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:27 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:17 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:15 ] [ . ]

انسان همانند رود است،هرچه عمیق تر باشد آرامتر است


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:2 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:8 ] [ . ]


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:, ] [ 23:7 ] [ . ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 3494
بازدید کل : 411058
تعداد مطالب : 1435
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1