دانشجو .
| ||
|
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این طوفان نماید هفت دریا شبنمی نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |