دانشجو .
| ||
|
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او نظرات شما عزیزان: Ali.MoRaDi
![]() ساعت18:38---18 دی 1391
گاهی گمان نمیکنی ومیشود گاهی نمی شود که نمی شود گاهی هزار بار دعا بی اجابت است گاهی ناگفته قرعه به نامت می شود گاهی گدایی و بخت باتو نیست گاهی شهر گدای تو می شود
حسن گ
![]() ساعت19:40---21 آذر 1391
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
شب و روزم گذشت به هزار آرزو نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او نه سلامم سلام، نه قیامم قیام نه نمازم نماز، نه وضویم وضو دل اگر نشکند به چه ارزد نماز نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو نه به جانم شرر، نه به حالم نظر نه یکی حسبحال، نه یکی گفتوگو نه به خود آمدم، نه ز خود میروم نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... » نبرد غیر اشک، دل ما را به راه نکند غیر آه، دل ما را رفو نشوی تا حزین هله با مِی نشین هله سر کن غزل، هله تر کن گلو به سر آمد اجل، نسرودم غزل همهاش هوی و های، همهاش های و هو هله امشب ببر به حبیبم خبر که غمش مال من، که دلم مال او هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان ! هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو ! بِبَریدم به دوش، به کوی میفروش که شرابم شراب، که سبویم سبو ح گ
![]() ساعت19:29---21 آذر 1391
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد زلالی چشم هات بی پایانی آسمان مهربانی دست هات ... نوازش گندمزار و همین چیزهای بی پایان. نمی دانستم دلتنگیت قلبم را مچاله می کند نمی دانستم وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می شدم تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم. گفته بودم دوستت دارم؟ یلدا مبارک - ح گ
![]() ساعت19:26---21 آذر 1391
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است. کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم زچشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای! منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم منم من سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست مرگی نیست صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین درختان اسکلت های بلور آجین زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهروماه . . زمستان است...... ح گ
![]() ساعت19:22---21 آذر 1391
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |