دانشجو

دانشجو
.
نويسندگان
.
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانشجو و آدرس shamim48.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مکتب وقوع  از نیمه قرن نهم به بعد وارد ادبیات شد و شناخته  شده ترین چهره در آن بابا فغانی شیرازی است که بسیار مورد تقلید قرار گرفت.

اساس این مکتب عبارت بود از شرح و بیان ساده ی حوادثی که در زندگی عاطفی شاعر رخ میداد( هجران ،وصال،بدعهدی،سیه روزگاری،شور و شوق و ..) به زبان شعر ، و به همین دلیل آن را مکتب وقوع می نامند.

در یک کلام یعنی شاعر حقایق زندگی خود را دقیقا به تصویر می کشیده.

وحشی بافقی نیز یکی از اساتید این فن بوده که در تمام تذکره ها ی عصر از استادان سخن دانسته شده است.

درباره نام و نشان او خلاصه اینکه نام او شمس الدین محمد یا کمال الدین بوده و در بافق(دهی در اطراف یزد) متولد شده، مدتی هم در کاشان مکتب داری کرده است.

در دیوان او که بار ها به چاپ رسیده انواع و اقسام شعر را از قصیده گرفته تا غزل  و  ترجیع بند و ترکیب بند و رباعی و قطعه و مثنوی و .. می توان یاقت و همه این آثار دارای سادگی ، ملاحت،شور و سوزی خاص است که سخن او را از دیگران ممتاز کرده است.در حقیقت این چاشنی عشق است که شعر او را اینچنین دلنشین ساخته.

وحشی در جهان عشق و شیدایی و دلباختگی و مهرورزی مردی یگانه و دلباخته ای بی مانند است.

راز سوزندگی و آتشباری سخنان وحشی جز این نیست که این سخنان از دلی دردمند و سینه ای آتش افروز برخاسته است:

دلِ وحشی مگر آتش فشانی است    که در هر شعرش از آتش نشانی است

 

عشق وحشی نموداری از عشق پاکبازان است و هیچ شنونده ای نیست که سخنان آتشبار او را بشنود و در دلش شور و غوغا برپا نشود:

حدیث عشق آتشبار باید    زبانِ آتشین در کار باید

 

سخنان پرشوری که  وحشی در آغاز فرهاد و شیرین به جای گذاشته براستی بی نظیر است:

 

الهی  ،  سینه ای      دِه     آتش افروز         در آن سینه دلی، وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست       دل افسرده غیر از آب و گل نیست

دلم   پر  شعله  گردان    سینه  پر  دود        زبانم   کن   به   گفتن    آتش آلود...

 

سخنان وحشی درباره عشق ، افسانه   و خیال پردازی نیست، حقیقت محض است.

در سراسر زندگانی دردآلود این شاعر سوخته ، عشق یک لحظه او را رها نکرد.او نیز خود بدنبال این غم بود و بی درد بسر بردن را روا نمی داشت.

اما نکته جالب اینکه خود او قبل از اینکه عاشق شود بقول یکی از دوستان سرش درد می کرده و این عشق را می طلبیده:

 

خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد

به هر جا پا نهم از بیخودی غوغای من باشد

 

و یا در جای دیگر می گوید:

 

دلم خود را به نیش غمزه ای افگار می خواهد

شکایت دارد از آسودگی  ،  آزار می خواهد

 

اکنون به سراغ  یکی دو شاهد مثال از مکتب وقوع می رویم.

وحشی که متاسفانه بر و رویی هم نداشته آخر سر عاشق می شود.اما عاشق دختری که نه تنها او را نمی پسندد بلکه به شیوه های گوناگون تا جایی که می تواند او را آزار می دهد.مثلا جلوی چشمانش برای رقیبان او دامن خود را پر از گل می کند یا گاهی اصلا تظاهر می کند او را نمی شناسد و همچنین با نگاه های خشم آلود او را می آزرده:

 

مرا با خار غم بگذار و گشت باغ  و گلشن کن    پی   آرایش   بزمِ  حریفان   گل  به  دامن  کن

تو شمع مجلس افروزی و من سرگشته پروانه   مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن

مکن نادیده ، وز من تند چون بیگانگان مگذر      مرا  شاید  که  جایی  دیده  باشی دیده در من کن

...

عاشقی کار دل است.گاهی خود معشوق هم عاشق می شود.این اتفاق بسیار جالبی است که در زندگی وحشی رخ میدهد و معشوقه او خود عاشق شخص دیگری می شود که به او بی میل است.

اما وحشی که مدام او را زیر نظر داشته تغییر وضعیت او را احساس می کند و بر حسب تجربه می فهمد که او هم عاشق شده.اما با او همدردی می کند و تجربه سالیان سال عاشقی را بدون منت در اختیارش می گذارد.

دوستان توجه کنید در مصرع اول شعر زیر آزار در آن زمان به معنای نا خوشی و  بیماری بوده:

 

می نماید  چند روزی شد که  آزاریت  هست       غالبا  دل در کفِ  چون خود  ستمکاریت  هست

چونی؟ از شاخ گلت رنگی و بویی می رسد؟       یا بدان خوش می کنی خاطر که گلزاریت هست؟

عشق بازان ،  رازداران  همند از من مپوش       همچو  من بی عزتی  یا  قدر و  مقداریت  هست؟

ادامه این شعر بسیار زیباست.پیشنهاد می کنم خود دوستان این شعر و همچنین ترکیب بند بسیار مشهور او با  بیت  اول: ((دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...داستان غم پنهانی من گوش کنید)) را در اینترنت یا در کتابخانه ها جست و جو کنند و خودشان بخوانند.از اینگونه غزل ها در دیوان او کم نیست.

اما سر انجام کارد به استخان او می رسد و آن غزل معروف خود را می سراید و برای همیشه گسستن قطعی خود را بیان می کند:

ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم        امید ز هرکس که بریدیم ،  بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند       از گوشه ی بامی که پریدیم ،پریدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است       انگار که  دیدیم  ،  ندیدیم  ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن        گر میوه ی یک باغ نچیدیم نچیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها   این نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, ] [ 20:37 ] [ . ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 601
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 601
بازدید ماه : 1397
بازدید کل : 412464
تعداد مطالب : 1435
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1