دانشجو .
| ||
|
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد،
اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست
و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند. مدتی گذشت،
پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»
غلام گفت: «مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.» نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |