دانشجو .
| ||
|
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |